قسمت بیست و چهارم
نوشته شده توسط : طیبه اسماعیل بیگی

به آرامی سپیده را در میان بازوهایش گرفت و به سینه اش فشرد، صدایش مهربان و ملایم بود:" عزیزم! می دونی که دارم به حرفات گوش می دم، اما نمی دونم واقعاً قضیه چیه!" سپیده نیز دستهایش را دور تن او حلقه کرد و سرش را به میان سینه او فرو برد، به طوریکه صدایش به صورت خفه ای به گوش می رسید:" رامیس، امروز با یه دختره تو کلاسشون آشنا شده؛ اینقد دوستش داره که به خاطرش با آمیتیس، دعوا کرده!... نمی خوام!" آرش با مهربانی سر سپیده را نوازش کرد، واقعاً گیج شده بود و نمی دانست باید چه چیزی به سپیده بگوید تا مشکلش حل شود. سپیده سرش را بلند کرد و به چشمان نگران و مهربان آرش چشم دوخت، شیطنت از چشمانش می بارید:" اسم دختره بارانه؛ باران به خاطر رامیس، امروز جلو همه کلاسشون واستاده!... من بارانو هم می خوام!" آرش متحیر نگاهش کرد! این زنها، عجب موجودات عجیب و پیچیده ای بودند! یعنی واقعاً خودشان می فهمیدند، چه می خواهند و چه نمی خواهند!؟ یا خودشان هم مانند مردها، از رفتارهای خودشان متحیر می شدند و گیج می شدند و نمی فهمیدند اکنون چه باید کرد! آرش در سکوت، فقط به سپیده نگاه می کرد و حرفی نمی زد. سپیده دستی به گونه های سرخ و سفید مردانه اش کشید:" به حرفام گوش می دی؟!" آرش با تردید جوابش داد:" آره!... اما... می شه درست بگی قضیه چی بوده؟!" و سپیده آنچه از رامیس شنیده بود، برای او بازگو کرد؛ البته در انتها تنها اضافه کرد:" بعدازظهری هم انگار رامیس با آمیتیس، به خاطر باران دعوا کرده ولی منم نفهمیدم، دقیقاً چه اتفاقی افتاده!" و آرش فکر می کرد که مسلماً این باران، آدم جالبی است! بیخود نبود که این دخترها به خاطرش، عجیب و غریب رفتار می کردند؛ اما اکنون او با همسر خودش چه باید می کرد!؟





:: موضوعات مرتبط: قسمت 21-25 , ,
:: برچسب‌ها: داستان،صبور،اثر،طیبه،اسماعیل بیگی ,
:: بازدید از این مطلب : 70
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1396 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: